داستان کوتاه دلیل گریه مردی وارد دهی شد و در مکانی که اهالی ده جمع شده بودند، نشست و بنای گریه گذاشت. سبب گریه‌اش را پرسیدند، گفت: من مرد غریبی هستم و شغلی ندارم برای بدبختی خودم گریه می‌کنم. مردم ده او را به شغل کشاورزی گرفتند. شب دیگر دیدند همان مرد باز گریه می‌کند، گفتند: دیگر چه شده؟ حالا که شغل پیدا کردی. گفت: شما همه منزل و مسکن دارید و می‌توانید خوتان را از سرما و گرما حفظ کنید ولی من غریبم و خانه ندارم؛ برای همین بدبختی گریه می‌کنم. گریه می‌کنم ,دلیل گریه ,کوتاه دلیل ,داستان کوتاه منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

طرح های گرافیکی و پروژه های دانشجویی نسیم سبز بهترین سایت afmsoft سایت پروژه های علمی پک 20 ناودون تاینی موویز | مرجع دانلود فیلم و سریال دانلود فیلم جدید ایرانی با لینک مستقیم | دانلود سریال